وصله ی ناجور

دراز کشیده ام وسارتراز تهوع جوری نگاهم میکند که انگار...

مرا قی کرده

شاید هم دنیای مرا

باید گذاشت این خاطرات رنگ و رو رفته را دراین دنیا وگذشت ازتمام ترس ها و غرور ها و بدنامی ها.

زمینی که برای تو ساخته نشده،یعنی از جنس تونیست یعنی...


 درآن نبایدبنا کنی آسمان خراش آرزوهایت را،یعنی به جای پی سازی بایداز پی برکنی امیدت را.

خودت را که به زور وصله بزنی براین خاک؛برجسته خواهی شد،انگشت نما خواهی شد

خودت را که به زور وصله بزنی به اینجا؛افکارهمه معطوف به تو خواهد شد.

هیچکس به بودنت فکر نمیکند!

هیچکس به نبودنت هم فکر نمیکند!

اما تا بخواهی همه در فکر "راهی" برای نبودنت هستند.حتی خودت!

اینجا باید مثل کودکیت که  پایت را ورمچیدی از بازی

کوک هایت را ورچینی ازبازی روزگار

و بروی به امان همان خدایی که دیگر برایش امانی باقی نمانده!


+دیوانگی هایم تر از تر تر تری دارد!!
دیوار، دیوار است با اینکه دری دارد
 
این داستان را نصفه کاره ول کنم؟! کردم!
هرچند می دانم که حتماً آخری دارد

در من جنازه ای متحرک بودکه با خواب های  قی شده سر می کرد

                                           

میدانی چیست؟

توکه نفس نمیکشی بدانی چه زجری داردوقتی نخواهی ولی بشود

توازاذل وعدم بوده ای وقراربوده که باشی وفکرنبودنت قرارنبوده ونیست که باشد!

میدانی گاهی تورا بی شباهت به کودکیم میبینم

آن زمان که حوصله ام سرمی آمدوآدمک های خمیری درست میکردم وبادست حرکتشان میدادم به هرمسیری که دلم میخواست وهرجورهم که عشقم میکشید می ساختمشان

مثل تو

که هرجوردلت خواست ساختیمان وهرکجا که عشفت میکشد می بریمان

اما من باتو یک فرقی داشتم

یک فرق بزرگ

من آنقدرمهربان بودم که تنهاچنددقیقه به تماشایشان می پرداختم ودقایقی بعددرمیان انگشتانم خلاصشان میکردم اماتوچه؟هرروزتماشایمان می کنی وزجرمان رامیبینی اماخلاصمان که نمی کنی هیچ به فردا هم امیدوارمان میکنی!

ازاین پس ترجیح میدهم باهمین دیوارسبزروبه رویم سخن بگویم تا با تو به خاطرآن بهشت سبزت.

+اخیراشنیدن کلمه ی عدل الهی مرا به اندازه ی شنیدن یک جک به خنده وامی دارد

+دلم به دنبال روستای گم شده ای ست

طویله ای که به آرامش پهن باشد . . . . .

"سید مهدی موسوی"

+بابت بی رنگ بودنم دراین روزها معذرت میخواهم