دراز کشیده ام وسارتراز تهوع جوری نگاهم میکند که انگار...

مرا قی کرده

شاید هم دنیای مرا

باید گذاشت این خاطرات رنگ و رو رفته را دراین دنیا وگذشت ازتمام ترس ها و غرور ها و بدنامی ها.

زمینی که برای تو ساخته نشده،یعنی از جنس تونیست یعنی...


 درآن نبایدبنا کنی آسمان خراش آرزوهایت را،یعنی به جای پی سازی بایداز پی برکنی امیدت را.

خودت را که به زور وصله بزنی براین خاک؛برجسته خواهی شد،انگشت نما خواهی شد

خودت را که به زور وصله بزنی به اینجا؛افکارهمه معطوف به تو خواهد شد.

هیچکس به بودنت فکر نمیکند!

هیچکس به نبودنت هم فکر نمیکند!

اما تا بخواهی همه در فکر "راهی" برای نبودنت هستند.حتی خودت!

اینجا باید مثل کودکیت که  پایت را ورمچیدی از بازی

کوک هایت را ورچینی ازبازی روزگار

و بروی به امان همان خدایی که دیگر برایش امانی باقی نمانده!


+دیوانگی هایم تر از تر تر تری دارد!!
دیوار، دیوار است با اینکه دری دارد
 
این داستان را نصفه کاره ول کنم؟! کردم!
هرچند می دانم که حتماً آخری دارد